روانشناسی آبکی، آگاهی تغییر دهنده در مقابل آگاهی شکل دهنده

زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

روانشناسی آبکی، آگاهی تغییر دهنده در مقابل آگاهی شکل دهنده!

نویسنده: دکتر محمد غضنفری

میراث فروید

فروید به دو نیم قابل تقسیم است. فروید اولیه و فروید ثانویه. یا فروید ابتدای عمرش و فروید انتهای عمرش. فرویدی که مطالعات در باب هیستری را نوشت فروید اولیه است و فرویدی که آینده یک پندار را نوشت فروید ثانویه است. فروید اولیه فرویدی بود که به شدت سرش در لاک انسان فرو رفته بود. البته که برای فهمیدن انسان چاره ای به جز این نداشت. باید ابتدا می فهمید که در آن هزارتوی روانی چه می گذرد. نتیجه اش شد کارهای به شدت فرد گرایانه فروید که تمرکز و توجهش فقط به مسایل درونْ روانی متمرکز بود. اما چه اتفاقی افتاد که فروید ناگهان نگاهش را از موتور انسان به موتور جامعه برگرداند؟

از جایی به بعد انگار فروید متوجه شد که تمام دل و روده ی این ماشین تودرتو از جایی بیرون از خود ماشین ساخته و پرداخته می شود و سپس بر اساس ظرفیت ها و قدرت تحمل ماشین بر آن سوار می شود. هرجا هم که ماشین نمی کشد به زور به آن می خورانندش تا اینکه عاقبت از اگزوزش بیرون می زند. فروید پخته تر و آب دیده تر، فروید اواسط عمرش، در حالی که ریش هایش کم کم داشت سفید می شد ناگهان تغییر مسیر داد. آینده یک پندار را نوشت، تمدن و ملالت های آن را نوشت، تابو و توتم را نوشت! و در حالی که سیگار برگش را در دهانش می چرخاند به درستی دستور داد تا روانکاوی از پزشکی جدا شود. به زعم او یک روانکاو باید از هنر، مذهب، و ادبیات سر در می آورد.

هنر، مذهب و ادبیات چه چیزهایی هستند؟ همه ی این مفاهیم جزیی از عناصر فرهنگی محسوب می شوند. فروید به درستی متوجه شده بود که هنر، مذهب و ادبیات می توانند دل و روده ماشین انسان را بسازند. و یا اگر دیالکتیک تر به موضوع نگاه کنیم به درستی متوجه شده بود که هنر، مذهب و ادبیات رابطه دوطرفه ای با ذهن انسان دارد. آن،این را می سازد و این،آن را. با این وجود چون هنوز پایه های روانکاوی مستحکم نشده بود حاضر نشد در شیوه و منش خودش تغییری ایجاد کند. وقتی پشت میزش می نشست تا کتابی بنویسد به اجتماع و جامعه فکر می کرد و وقتی در اتاق درمان بود تا گردن، سرش را در روان مراجعینش می کرد.

 

روانشناسی,فروید

فروید زنده است!

بارها به این موضوع فکر کرده ام که اگر فروید عمر نوح را داشت و الان زنده بود چه دیدگاهی داشت؟ در چه رشته تحصیلی درس می خواند؟ جواب هایی که به ذهنم می رسد اینها هستند. یا نوروسایکوانالیز می خواند، یا روانشناسی تکاملی را دنبال می کرد و یا اینکه یک کمونیست فرانکفورتی می شد! چرا کمونیست؟ چرا این فکر به ذهنم خطور کرد؟ مارکس جمله ای دارد که می گوید: “انسان همچون موم در دستان جامعه است”. تمام آنچه ذهن مرا به این سمت می برد شباهت این جمله مارکس با نحوه دید فروید در نوشته سه مقاله در باب جنسیت او است. جان کلام فروید در این مقاله این است که میل جنسی مثل یک کلاف سردرگم درون انسان ها ایجاد می شود و این محیط خانواده و اجتماع است که به آن شکل می دهد.

همین آقای مارکس در جای دیگری می فرماید: “فیلسوف ها تا کنون جهان را توصیف کرده اند، اینک وقت تغییر آن است”. و اساساً فروید دنبال تغییر بود. اما سرطان به او مهلت این را نداد که میز کارش را به کاناپه درمانش پیوند بزند! در حالی که هر لحظه مورفین اضافی که برای خودکشی درخواست کرده بود در نورون های مغزش طوفان آرامش ایجاد می کرد و در حالی که سیگار برگش را در دهانش می چرخاند و از آن کام می گرفت رویا این پیوند مبارک همچون دود سیگارش محو شد و به نامبارکی وضعیت روانشناسی اکنون پیوند خورد.

مارکس به خوبی فهمیده بود که اگرچه هنر و ادبیات می تواند از دل مردم یک قوم و ناحیه ایجاد شود و در راستای نیازهای آنان قرار داشته باشد اما همین عنصر ارزشمند می تواند عروسک خیمه شب بازی صاحبان سرمایه برای هدایت و بهره برداری از مردم در جهت خواسته های طبقه خودشان مورد استفاده قرار گیرد. چیزی که امروز تحت عنوان فرهنگ توده ای از آن نام می برند. فرهنگ توده ای یعنی اینکه فرهنگ به جای اینکه از پایین و از دل مردم برخواسته شود و بر دلشان بنشیند از بالا بر دلشان فرود می آید و جای خودش را باز می کند.

فرهنگ می تواند فقط هنر و ادبیات نباشد. فرهنگ می تواند شامل علم هم باشد. فرهنگ می تواند شامل روانشناسی هم باشد. فرهنگ می تواند شامل رواندرمانی هم باشد. چند لحظه برگردید و دوباره این خط را بخوانید. من خودم از آنچه نوشته ام دچار وحشت می شوم. بله همانطور که یک هنرمند اگر آگاهی سیاسی اجتماعی نداشته باشد تبدیل به عروسک خیمه شب بازی طبقه خاصی می شود. یک روانشناس و یک رواندرمانگر هم اگر آگاهی نداشته باشد تبدیل به همان می شود. چه تفاوتی بین فلان سلبریتی ها و فلان روانشناس ها وجود دارد؟! آیا وقتی به عنوان روانشناس در دانشگاه روش تحقیق کمی و آمار پاس می کردید هیچ وقت پرسیدید که چرا آمار که یک مبحث کمی است اینقدر باید برای یک روانشناس که کارش با آدم ها است اهمیت داشته باشد. هیچ وقت به این فکر کردید که علم هم می تواند مثل مذهب و هنر از بالا بر شما حادث شده باشد؟

روانشناسی آبکی

در ابتدای این مقاله راجع به این صحبت کردیم که از دید فروید رابطه فرهنگ و ذهن آدم ها یک جاده دو طرفه است. سپس به این موضوع پرداختیم که فرهنگ می تواند تنها نقشش تأمین منافع گروه خاصی باشد. و در ادامه اشاره کردیم که علم هم می تواند مثل فرهنگ، فرهنگ زده شود. حال بگذارید برویم سراغ مطب اصلی که می خواهم بگویم.

آیا ممکن است مانند علم ارزشمند آمار که هیچ دردی را از روانشناسان دوا نمی کند برخی از روان درمانی ها هم صرفاً گونه ای از خیمه شب بازی باشد؟ سال ها پیش که وبلاگ درست کردن و این چیزها مد بود مقاله ای نوشتم در باب اینکه روانشناسان پیامبران نوین هستند. اعوذ به الله نه اینکه مانند پیامبران معصوم باشند و یا اینکه از طرف خدا آمده باشند (البته انگار بعضی از آنها واقعاً تبدیل به پیامبران معصوم از سمت خدا آمده شده اند) بلکه از این لحاظ این شباهت را برقرار کردم که وظیفه راهنمایی و ارشاد آدم ها را بر عهده گرفته اند. به نظر شما کسانی که نقش مهمی در جهت دهی به مردم بازی می کنند را طبقه بورژوا ابر ثروتمند به همین راحتی رها می کند؟ یا اینکه به نظرتان فرصت خوبی نیست تا از این پیامبران زمینی در جهت خواسته ها و منافع خودش استفاده کند؟ همانطور که از دین و فرهنگ، این استفاده را کرد؟

آن زمان که رفتارگرایی پیشرفت کرد و توانست به خوبی فوبیاها را درمان کند روانکاو ها به درستی اشاره کردند که فوبیا سگ و گربه خوب می شود و یک فوبیا دیگر درست می شود. چرا یک چیزی خوب می شود و از جای دیگری بیرون می زند؟ چرا تا این حد روانپزشکی، سعی در پزشکی کردنِ اختلالاتِ روانشناختی دارد و روانشناسانِ در لاکِ فرورفته خوابشان برده هم، با این دید همراهی می کنند؟ من فکر می کنم به همان دلیلی که مثلاً ترانه های مبتذل آقای ایکس باب روز می شود و عده زیادی با آن هویت خودشان را پیدا می کنند عده زیادی از روانشناسان با این نوع از روانشناسی و روان درمانی هویت پیدا می کنند و می ترسند که هویت خودشان را از دست بدهند.

شاید جای دیگری راجع به این موضوع صحبت کردم که بخش زیادی از روان درمانی های شناختی رفتاری به زعم نویسنده البته تنها فرامین طبقه حاکم و خیمه شب بازی هستند. این گونه  فراوان، از درمانگران سعی می کنند افکار مراجعینشان را تغییر بدهند همانطور که دین و فرهنگِ توده ای سعی در این کار دارد. هیچ وقت از خودشان نمی پرسند که این افکار خودکار منفی، که آنقدر از آن صحبت می کنند از کدام گوری برخواسته است. البته جوابشان این است که از گور سروتونین و دوپامین بلند می شود. و اینگونه است که در عدم آگاهی خودشان غرق می شوند و علارغم اینکه به مراجعینشان یاد می دهند که جور دیگری نگاه کنند نمی توانند. دقت بفرمایید نمی گویم نمی خواهند. بلکه نمی توانند جور دیگری به موضوع نگاه کنند. بله نمی توانند. این روانشناسان آگاهی شکل دهنده برای مراجعینشان ایجاد می کنند و نه آگاهی تغییر دهنده.

 

روانشناسی,فروید

اینک وقت تغییر آن است

این موضوع بسیار با اهمیت، جوانب زیادی دارد که در حوصله این مقاله نمی گنجد. اما در انتها اینکه این روانشناسان در دنیای برساخته خودشان بمانند یا نمانند مشکل خودشان است لیکن من فکر می کنم شاید دیدگاه های کم تر تاثیر پذیرفته از دنیای سرمایه داری مثل روانکاوی نیاز داشته باشند تا کاری را که فروید نصفه و نیمه رها کرد را به سرانجام برسانند. توجه و اهمیت به دنیای درون روانی مراجعین بسیار با اهمیت است اما ندیدن دنیای اجتماعی آن ها و طبقه ای که به آن تعلق دارند می تواند روانشناس را دستخوش توهم همه چیز دانی کند. کمک به مراجعین برای شناختن دنیای اجتماعی خودشان و خارج شدن از آگاهی طبقاتی خودشان به آن ها کمک خواهد کرد که بتوانند (دقت کنید نمی گویم بخواهند بلکه بتوانند) دنیا را طور دیگری ببینند. فقط در این صورت است که با الهام از جمله مارکس که پیشتر گفتم روانکاو ها فقط تفسیر نکرده اند بلکه تغییر هم ایجاد کرده اند.

نظرات و تجربیات خود را در ارتباط با این موضوع با ما در میان بگذارید و در صورت نیاز به مشاوره آنلاین روانشناسی می توانید با ما از طریق لینک زیر در ارتباط باشد:

ارتباط با مشاوران نوجان کلینیک

, , ,

4 دیدگاه ارسال دیدگاه جدید

  • ممنون از وقت خوبی که برای نگارش این مقاله گذاشتین.
    از دیدگاه من کوبیدن یک نظریه خود جای تفکر دارد. اینکه چه شد که با این قلم دیدگاهی کوبیده میشود تا دیدگاهی دیگر ارزنده شود.
    از دیدگاه من به عنوان یک درمانگر، رویکردهای‌ درمانی مختلف، اگر با اصول درست و اخلاق حرفه ای عملی شوند، اثربخشی قابل توجهی دارند کما اینکه همگی میدانیم بخشی از این اثربخشی برمیگردد به رابطه درمانی و اتحاد درمانی‌. هدف تمام رویکردها یکی ست و به زبان مختلفی بیان و عملی می شود. و قابل ذکر هست که برخی رویکردها در برخی مشکلات اثربخش تر می افتند‌.
    از نظر من این حجم از تقابل بین رویکردها بیشتر متاسفانه در جامعه ما دیده میشود و برای نشان دادن درستی رویکرد خود، به کوبیدن رویکردی دیگر می پردازیم.

    و با کمال احترام برای اینکه ممکنه سوال پیش امده باشد رویکرد بنده شناختی رفتاری‌ نیست🌱

    پاسخ
  • نوشین رفیعی مقدم
    مرداد 1, 1400 11:45

    مرسی خیلی بود. از شنیدن تحلیل های عمیق همیشه لذت میبرم. مخصوصا اون نکته که علم هم می تواند مثل مذهب و یا هر….. فکر را محدود و ماشینی و آدمها را توده ای بکند👌

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

مطالب پیشنهادی

فهرست
×
واتس آپ